نوآوران آنلاین-زن جوان که مشکلات زندگی او را پیر کرده است، ادامه می دهد: در چنین شرایطی من نمی توانستم ادامه تحصیل بدهم و از دوم راهنمایی ترک تحصیل کردم. بعد از مدتی مردی به خواستگاری ام آمد که شرایط زندگی اش مثل خودم بود و آه در بساط نداشت. به اصرار و اجبار خانواده ام با او ازدواج کردم اما او هم مانند پدرم معتاد از کار درآمد و من را همراه خودش وارد لجنزار اعتیاد کرد. پس از مدتی وقتی فهمیدم خیری از این زندگی نمی بینم از همسرم طلاق گرفتم و دوباره به زندگی مجردی ام برگشتم. این بار برای فرار از این زندگی با مردی 60 ساله ازدواج کردم که ساکن تهران بود و گمان می کردم شاید او بتواند مرا نجات دهد اما پس از مدتی متوجه شدم شوهرم جا و مکان ثابتی ندارد و حتی درباره شغل اش نیز دروغ گفته است. چندین دفعه به علت شرایط سخت زندگی به منزل پدرم برگشتم اما هر بار شوهرم من را به خانه بازمی گرداند. بعد از مدتی باردار شدم اما تحمل ادامه زندگی با این مرد را نداشتم تا این که فرزندم به دنیا آمد و تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم و دوباره به شهر خودم برگردم. با توجه به شرایط خانه پدری ام و حمایت نشدن از سوی آنان، مجبور شدم به خانه های فساد رو بیاورم. من هر روز زیادتر از گذشته در فساد و تباهی غرق می شدم تا این که همسر پیرم محل سکونت مرا پیدا و به دلیل فرار از خانه از من شکایت کرد.