کد خبر : 168981 تاریخ : ۱۳۹۷ دوشنبه ۷ خرداد - 13:59
روزگار سپری شده سربازان در خیابان گرگ‌ومیش هوا لباس نظامی به تن می‌کنند و راهی خیابان می‌شوند تا آن‌طور که خودشان می‌گویند ۸ ساعت ملال‌آور دیگر را بکُشند. فارغ‌التحصیلان دانشگاهی که این روزها خدمت سربازی را در راهنمایی‌ورانندگی می‌گذرانند، هم خاطرات خوب از روزهای سربازی‌شان دارند و هم بد.

نوآوران آنلاین-«سینا» یکی از این سربازان است که بعد از فارغ‌التحصیلی در رشته مهندسی دریانوردی و پایان کارآموزی در عرشه کشتی، ٤ماه‌ است که بخش زیادی از زمانش را در چهارراه‌ها و به‌عنوان مامور راهنمایی‌ورانندگی می‌گذراند. او متولد ۷۰ است و مثل بسیاری از جوانان امروزی، علاقه‌ای به سربازی ندارد، اما آن‌طور که خودش می‌گوید نداشتن پایان‌خدمت هم امکان زندگی عادی را از آدم می‌گیرد: «سه‌سال خارک دانشجو بودم و دو‌سال هم کارآموزی روی کشتی کار کردم. آن دو‌سال کارآموزی پاسپورت با قید وثیقه داشتم، ولی بعد از این دوسال که این فرصت معافیت تحصیلی تمام شد، برای این‌که دوباره بتوانم پاسپورت بگیرم، دفترچه سربازی پر کردم. از طرفی درباره این رشته دانشگاهی، همه کارها تا حد زیادی دولتی به‌حساب می‌آیند، به همین خاطر باید کارت‌ پایان خدمت داشته باشیم.» سینا، بالاخره راهی خدمت سربازی شد و انتظارش این بود که در این دو‌سال کاری مرتبط با رشته تحصیلی‌ به او واگذار شود، اما شرایط این‌طور پیش نرفت: «من آخرین بار‌ اسفند سال ۹۵ دریا بودم و بعد مدرک گرفتم و تیرماه برای خدمت اقدام کردم، تیرماه ۹۶. آبان ۹۶ اعزام شدم. آموزشی پادگان ناجا در کرج بودم. دو ماه آموزشی با تمام سختی‌هایش تمام شد و بعد از این دوره نه‌چندان جالب، از ۱۲۰۰ سرباز، ۴۴۰نفر را به راهور تهران فرستادند که من هم یکی از آنها بودم.»

اگر مردم را جریمه نکنیم برخورد خوبی با ما دارند

سینا پس از پایان دوره آموزشی، مانند بسیاری دیگر از سربازان پلیس راهور، راهی خیابان و چهارراه‌ها شد و اکنون ماه هفتم خدمت خود را پشت سر می‌گذراند؛ اتفاقی که او انتظارش را نداشت: «معمولا در ناجا به سربازان لیسانس کار اداری نمی‌دهند و آنها را کف خیابان می‌فرستند، حتی در منطقه یک، سرباز فوق‌لیسانس را خیابان می‌فرستند. سرباز خیابان بودن هم که سختی‌های خاص خود را دارد. من از اول دی‌ماه و شروع سرما کارم آغاز شد و الان هم که به سمت گرما می‌رویم.» اگرچه شاید در بعضی مناطق، سرپناهی برای محافظت در مقابل گرما و سرما طراحی شده باشد، اما معمولا سربازها از این مکان‌ها محروم‌ هستند که این فارغ‌التحصیل مهندسی دریانوردی هم یکی از همین سربازان است: «الان محل کار من خیابان آزادی است. روند این است که هرشب براساس یک برنامه که به آن می‌گویند «لوحه» زمانبندی هر فرد برای فردا مشخص می‌شود؛ لوحه‌ای که محرمانه است. هرشب ساعت ۷ و ۸ تماس می‌گیرم و از افسر نگهبان کار فردا را می‌پرسم. تایم معمولا شیف صبح است یا بعدازظهر. شیفت صبح از ساعت ۶ صبح تا یک‌ونیم بعداز‌ظهر است و بین آن هیچ زمان استراحتی نیست. شیفت بعدازظهر هم از ساعت یک‌ونیم تا ۹ونیم شب است. این معمول است و اگر روزی ترافیک طول بکشد، باید بیشتر بمانیم. علاوه‌بر این شیفت، دو روز در هفته هم یک زمان فوق‌العاده باید حضور پیدا کنیم. یعنی دو روز در هفته ۴ ساعت بیشتر می‌مانیم.» تجربه سینا از دوران سپری‌شده خدمت می‌گوید که مردم رابطه و برخورد خوبی با سربازان راهنمایی‌ورانندگی دارند، اما این برخورد مناسب درصورتی ادامه پیدا می‌کند که جریمه‌ای در کار نباشد.

مردم با راهنمایی‌ورانندگی بد نیستند، مخصوصا تا زمانی که آنها را جریمه نکرده باشید، ولی بعد از جریمه، پرخاشگر می‌شوند، معمولا از بین سربازان حدود ۲۰‌درصد جریمه می‌کنند.» سینا می‌گوید که یکی از نکات عجیب این دوران برای او، ممنوعیت جریمه راننده‌های زن از طرف سربازان است: «سربازان معمولا حق ندارند رانندگان زن را جریمه کنند. دلیلش را نمی‌دانم، ولی بارها خودم این موضوع را شنیده‌ام.»

ساعات بیکاری؛  ساعات خارج از اوج ترافیک

فارغ‌التحصیلان دانشگاهی سرباز، بی‌ارتباط با رشته تحصیلی خود روانه خیایان و چهارراه می‌شوند. «سیاوش» رشته مهندسی مکانیک درس خوانده و او هم ماه‌‌هاست که در خیابان ولیعصر، سرباز راهنمایی‌ورانندگی است. آن‌طور که سیاوش می‌گوید زمان جدی کار او از ساعت ۷ صبح شروع می‌شود: «شروع کار ساعت ۶ است، اما معمولا اول صبح ترافیک زیاد نیست و از ساعت ۷شروع می‌شود. کار ما این است که اجازه ندهیم چهارراه قفل شود.

بقیه اوقات نقش یک مترسک را داریم. خسته‌کننده و حوصله‌سربر است. هی قدم می‌زنیم و بالا پایین می‌کنیم تا زمان بگذرد که به همین راحتی هم تمام نمی‌شود. این‌که بخواهی ۸ساعت یک جا ثابت باشی واقعا سخت و خسته‌کننده است.» او هم مانند بسیاری از سربازان راهنمایی‌ورانندگی از مشکلاتش در سرما و گرما می‌گوید و توضیح می‌دهد که تعداد زیادی از این سربازان معمولا مبتلا به واریس می‌شوند: «سربازی که مثلا یک‌سال روزی ١٠-٨ ساعت یک جا بایستد یا دایم درحال رفت‌و‌آمد با استرس زیاد باشد، مشکلات و بیماری‌هایی در بلندمدت به سراغش می‌آید، مثلا خیلی از بچه‌ها واریس می‌گیرند یا می‌شناسم کسانی را که دیسک‌کمر گرفتند.» آن‌طور که سیاوش می‌گوید مشکلاتی مثل آلودگی هوا در شهرهایی مثل تهران را هم باید به این موارد اضافه کرد: «پارسال که تهران خیلی آلوده بود، خیلی از روزها به مردم توصیه می‌کردند که در حد توان از خانه خارج نشوید، ولی همان‌روزها هم ما باید سرچهارراه می‌رفتیم، حتی یک ماسک ساده به ما  نمی‌دادند.»

سیاوش درباره تجربه خوب این دوران هم می‌گوید: «تجربه خوب یا جالب که به ذهنم نمی‌آید. بیشتر تکرار است و خستگی. ما بعضی‌وقت‌ها مجبور می‌شویم لاین کندرو را ببندیم که لاین تندرو حرکت کند و این باعث می‌شود که یک طرف ترافیک بسته شود و کلی فحش بخوریم. یکی دیگر از کارها هم این است که مسیر را برای شخصیت‌های سیاسی ببندیم تا آن فرد رد شود. موقعی که آن فرد می‌آید، مسیر مقابل را می‌بندند که راحت بتواند حرکت کند یا این‌که جوری مسیر را تنظیم می‌کند که این شخصیت پشت چراغ قرمز نماند. معمولا یک پلیس راهنمایی رانندگی جلو حرکت می‌کند که او دستورات بستن لاین و دیگر موارد را می‌گوید.»

جذابیت این نوع سربازی، خدمت به همه مردم بود

«علی» هم پس از پایان رشته مهندسی معماری در دانشگاه زاهدان، دوره آموزشی را در کرمان گذراند و دوباره برای ادامه سربازی به زاهدان برگشت: «من بیرجندی هستم و فکر نمی‌کردم بعد از دانشگاه دوباره زاهدان را ببینم اما این‌طور که می‌گویند، این شهر خاک دامنگیری دارد و من الان اعتقاد دارم. خلاصه آن‌جا سرباز راهنمایی و رانندگی شدم و این‌بار روزی ۱۴ساعت نه در دانشگاه که ساکن یک چهارراه بودم.» آن‌طور که علی می‌گوید، در زاهدان، سربازان زمان بیشتری را در روز خدمت می‌کنند، درنهایت اما سه‌ماه کسری می‌گیرند: «ما ۱۴ساعت در روز سر چهارراه بودیم. خداشاهد است که همین بود و خیلی هم سخت بود. هیچ سلاح یا وسیله امنیتی هم نداشتیم. من خودم بیرجندی هستم و در این شهر هم معمولا سربازها شیفتی هستند ولی می‌گفتند چون زاهدان است، زمان‌ها با بقیه کشور فرق می‌کند و به همین خاطر سه‌ماه هم کسری به ما می‌دادند.  علی درباره تجربه‌اش از این دوران هم می‌گوید: «بحث ۱۴ساعت ایستادن سر چهارراه هم یک مشکل بود و این هم مشکلی دیگر. خوبی این تجربه از این جهت بود که برای نخستین‌بار به‌طور جدی وارد کاری شدم که خدمت به همه مردم بود. راهنمایی و رانندگی یک کار فرهنگی است که عمل به آن، برای همه مردم خوب است. این برای من جالب بود. لطف مدیریت چهارراه، به همه مردم می‌رسد و تنها به یک قشر خاصی محدود نمی‌شود. از این جهت، سرباز راهنمایی و رانندگی‌‌بودن برای من خوب بود.» علی درباره برخورد مردم با او، ادامه می‌دهد: «من پایین‌شهر و نزدیک بازار و منطقه شیرآباد بودم. برخورد مردم در کل بد نبود. من یک سرباز بودم و خیلی از آنها به من احترام می‌گذاشتند. خسته‌نباشید می‌گفتند و بعضی‌وقت‌ها یک نوشیدنی هم تعارف می‌کردند که برای ما قوت‌قلب بود. آدم‌هایی هم بودند که با موتور از کنارت رد می‌شدند و اذیت می‌کردند، فحش می‌دادند یا کلاه‌ را برمی‌داشتند.» این موارد احتمالا بخشی از مشکلات سربازان راهنمایی و رانندگی در ایران است که مدت‌هاست انتظار برای بهبود این وضع راه به جایی نبرده است. مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، شهریورماه ‌سال ۹۲ با انتشار گزارشی پیش‌بینی ۷ مدل جایگزین سربازی را ارایه کرد  اما در این سال‌ها نحوه مدیریت خدمت سربازی کمترین تغییر را به خود دیده است.

هر چه می‌بینم، صحنه تصادف است

«سعید» فارغ‌التحصیل رشته اقتصاد است و این روزها در اصفهان روزهای پایانی ماه نهم دوران سربازی خود را می‌گذراند. او علاوه ‌بر مشکلاتی که دیگر سربازان درباره آنها توضیح دادند، از یک تصویر تلخ هم سخن می‌گوید؛ تصادف‌های همیشگی. او می‌گوید که در این ۷ماه پس از آموزشی، در یک چهارراه شلوغ خدمت می‌کند و در این مدت هر نوع تصادفی را دیده است: «تصادف ماشین با ماشین، ماشین با عابر، موتور با ماشین و... ولی هنوز صداهای وحشتناک ناگهانی برایم عادی نشده است. مثلا من دارم یک سمت چهارراه را مدیریت می‌کنم و یک‌مرتبه صدای کشیده‌شدن یک موتور روی آسفالت ناخواسته سر من را به سمت دیگر می‌برد. در این مدت به اندازه تمام عمر تصادف دیدم؛ خون و دست‌و‌پای شکسته.» آن‌طور که سعید می‌گوید، این چهارراه برای او تبدیل به فضایی برای تماشای صحنه‌های تصادف شبیه به فیلم‌ها شده اما هنوز برایش این شرایط عادی نشده است: «هنوز وقتی تصادفی می‌بینم، همان حس اول را دارم. دیدن آدم‌های زخمی روی زمین خیلی تصویر بدی است و بدتر هم این‌که در همان شرایط، اینها تلاش می‌کنند که مقصر شناخته نشوند. یک‌بار یک پیک‌موتوری کنار خودم چنان زمین خورد که فکر نمی‌کردم زنده بماند اما خیلی سریع بلند شد و به هر شکلی موتورش را روشن کرد و رفت. هیچ حرفی هم نزد اما من می‌فهمیدم که باز زندگی است. خلاصه این‌که از این جهت هم دوران سختی است.»