کد خبر : 168408 تاریخ : ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۴ ارديبهشت - 14:37
مسعود به عنوان رفتن به مهمانی مرا به خلوتگاهش برد و... مسعود با فریب دختر18 ساله او را به خانه شیطانی اش برد.

نوآوران آنلاین-پدر و مادرم که در سالن کلانتری مضطرب و آشفته به انتظار من نشسته اند فکر می کنند من تنها در پی یک دوستی و ارتباط معمولی خیابانی با مسعود گردنبند طلایم را از دست داده ام، اما آن ها نمی دانند که در پی همین دوستی خیابانی به روز سیاه نشسته ام و نه تنها آینده و زندگی ام را تباه کرده ام بلکه همه هستی ام را از دست داده ام و حالا نمی دانم چگونه با این آبروریزی به چشمان مهربان پدر و مادرم نگاه کنم... 

دختر ۱۸ ساله ای به نام ریحانه که فریب چرب زبانی های پسر ۲۰ ساله ای را خورده و در پی دوستی خیابانی گردنبند گران قیمتش را از دست داده بود، اشک ریزان به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در طول دوران تحصیلم همواره زبانزد آشنایان و بستگانمان بودم و به خاطر معدل بالایی که داشتم پدرم مرا در بهترین مدارس شهر ثبت نام می کرد، اما بر خلاف توقع همگان نتوانستم در هیچ کدام از رشته های دانشگاهی پذیرفته شوم. این موضوع ضربه روحی و روانی شدیدی را بر من وارد کرده بود و به دختری منزوی و گوشه گیر تبدیل شده بودم. از سوی دیگر هم سرزنش های اطرافیان خیلی عذابم می داد تا این که روزی پدرم با یک گوشی تلفن همراه وارد اتاقم شد و مرا در آغوش کشید. او با دادن آن هدیه گفت: فکر نمی کردم به همین راحتی شکست را قبول کنی! می خواهم ثابت کنی که دختر ضعیفی نیستی. آن روز در حالی که بغض گلویم را می فشرد به پدرم قول دادم برای قبولی در دانشگاه تلاشم را مضاعف کنم به همین خاطر هر روز به کتابخانه می رفتم و تا غروب درس می خواندم تا این که با یک مزاحم تلفنی مواجه شدم و همین هدیه به ظاهر کوچک پدرم مسیر زندگی ام را تغییر داد. اگر چه بارها تماس جوان مزاحم را قطع کردم، اما سماجت او پس از مدتی باعث شد تا به حرف هایش گوش کنم و بدین ترتیب روابط تلفنی ما به ملاقات های خیابانی کشید. فکر می کردم مسعود با همه پسران دیگر فرق دارد او روزی سوار بر خودرو مرا به یک مهمانی Party دعوت کرد. اگر چه کمی ترسیده بودم، اما برای آن که ثابت کنم دختر شجاعی هستم و او را دوست دارم با او وارد خانه ای شدم که کسی در آن جا نبود و... وقتی گریه کنان از مسعود جدا شدم که دیگر آن دختر پاک و درس خوان نبودم و زندگی ام را به تباهی کشانده بودم. اگر چه حدود یک ماه رابطه ام را با مسعود قطع کردم و از او متنفر شده بودم، اما دوباره غرورم را زیر پا گذاشتم و با او تماس گرفتم. مسعود برای جبران اشتباهش با من در پارک قرار گذاشت و گفت می خواهد از گردنبند طلایم عکس بگیرد تا به دوستانش ثابت کند که با من دوست است و قصد ازدواج دارد، اما وقتی گردنبندم را گرفت به بهانه صحبت با تلفن همراه از محل گریخت. من فریاد کنان به دنبالش دویدم که شهروندان با پلیس Police تماس گرفتند اما خبری از او نبود حالا مانده ام با این آبروریزی چگونه با پدر و مادرم روبه رو شوم و..
.