کد خبر : 152424 تاریخ : ۱۳۹۶ جمعه ۱۳ بهمن - 15:04
شهاب حسینی چگونه عاشق پریچهر قنبری شد ؟ شهاب حسینی از دسته ستاره‌هایی است که باوجود رسیدن به مواهب بازیگری از عشق به خانواده و همسر غافل نشده است.

نوآوران آنلاین- متولد زمستان هستم. درست بعد از 9 ماه متولد شدم، حین تولد 3 كیلو و 700 گرم وزن داشتم. ساعت به دنیا آمدنم هم 3 و 30 دقیقه نیمه‌شب بود. پدر و مادرم در جوانی ازدواج كردند، آنها وقتی مرا به دنیا آوردند كه سرگرم جمع‌و‌جور كردن زندگی‌شان بودند.

سرشكستگی‌های كودكی
دوران كودكی من به شیطنت‌های مختلف با پسربچه‌ها گذشت. مادرم می‌گفت تو پسر شری بودی. روزی كه به خاطر سر‌بازی سرم را با نمره 4 اصلاح كردم، دیدم سرم از 9 ناحیه شكسته است. با توجه به اینكه زمان وقوع 5-4 مورد از این شكستگی‌ها را به خاطر نمی‌آورم، باید آنها را به دوران كودكی‌ام نسبت داد. جز سر از نواحی دیگری همچون صورت و دست و پا هم بارها دچار جراحت‌های مختلف شدم.

از دست دادن رفیق قدیمی
دوست نداشتم قلدر محل باشم. با این حال همیشه در جمع بچه‌محل‌ها به حساب می‌آمدم. نوجوانی من حول و حوش خیابان فاطمی گذشت. هرقدر بزرگ‌تر می‌شدم، دایره ارتباطاتم گسترش می‌یافت. درنتیجه به تمایل برخی بچه‌ها برای انجام كارهای خلاف پی بردم. در آن دوره یكی از بهترین دوستانم را به خاطر اعتیاد به مواد مخدر از دست دادم.

شاگرد گوشه‌گیر كلاس
حضور در یك محیط جنگی، دوری از تهران و اكثریت فامیل به انضمام نگرانی‌هایی كه به‌خاطر شغل مادرم در آنجا متوجه ما بود، باعث شد تا در بازگشت به تهران احساس غریبی كنم و در كلاس پنجم شاگردی آرام و گوشه‌گیر باشم. معلمی كه بیشتر از بقیه معلم‌های دوره ابتدایی دوستش داشتم، معلم كلاس پنجم من بود. در ابتدایی دانش‌آموز متوسطی بودم و هیچ‌گاه مبصری را تجربه نكردم.


تجدید شدن مبصر كلاس
دوران راهنمایی بود، از كودكی درآمده بودیم و می‌خواستیم شبیه بزرگ ترها رفتار كنیم. همین تغییر وضعیت به‌شدت روی درس خواندنم تاثیر گذاشت و باعث شد افت كنم. سال دوم راهنمایی بودم كه در درس‌های ریاضی، علوم و عربی كارم به شهریورماه كشید. در راهنمایی نیز ورزشم فوتبال بود و این بار طعم مبصری را چشیدم. سال سوم مرا مبصر كلاس‌مان كردند.


دیپلم با اعمال شاقه
نزدیك امتحانات ثلث سوم سال سوم دبیرستان بود كه به‌شدت دچار بیماری یرقان شدم. حالم به قدری خراب بود كه نمی‌توانستم از خانه خارج شوم. معده‌ام حتی

آب خوردن را هم پس‌ می‌زد. به خاطر بیماری نتوانستم در امتحانات شركت كنم. به همین خاطر سال سوم را دوبار خواندم و سرانجام دیپلم را با معدل تقریبا خوبی گرفتم.


در سربازی عاشق پریچهر شدم
راستش در دوران سربازی بود كه عاشق شدم. عاشق همسرم. همین موضوع تحمل سربازی را برایم سخت می‌كرد. افسری كه نمی‌خواهم اسمش را ببرم متوجه این ماجرا شد و تا می‌توانست به پر‌و‌پایم ‌پیچید تا آزارم دهد. راننده‌ها در زمان استراحت‌شان نباید نگهبانی بدهند، با این حال او مرا می‌فرستاد سر پست تا نتوانم مرخصی بگیرم و از پادگان خارج شوم.  همسرم (پریچهر) را در دانشگاه دیدم. یك روز از سربازی مرخصی گرفتم تا سری به رفقای دانشجو بزنم. دیدم دختر خانم زیبا، ساده و محجوبی سرگرم مطالعه كتاب‌هایش است. هرچه خواستم با او ارتباط برقرار كنم، نشد كه نشد. با این حال در نگاهش چیزی دیدم كه تشویقم كرد به ادامه راهی كه منجر به ازدواج شد.

خانواده یا بازیگری
كار ما به قدری سخت است و دوری از خانواده در آن به چشم می‌خورد كه گاهی می‌بینم چقدر بابت این موضوع شرمنده زن و بچه‌هایم شده‌ام. یك بار وقتی پسرم را دیدم غرق حیرت شدم. لحظه‌ای فكر كردم او چقدر بزرگ شده و من این را ندیده‌ام. خانواده من در این سال‌ها از این مسائل بسیار آسیب دیده‌اند و خوب كه فكر می‌كنم از خودم می‌پرسم واقعا این كارها ارزش این آزار ناخواسته خانواده را داشت یا نه؟!

روشن شدن تكلیف تجرد
شماری از جوان‌ها می‌گویند تا جوانی باید جوانی كنی، بنابراین باید با تاخیر تن به ازدواج داد. هرگز این اعتقاد را قبول نداشته و ندارم. همیشه مایل بودم تكلیفم خیلی زود مشخص شود، به همین دلیل من هم مثل پدر و مادرم در ابتدای دوران جوانی ازدواج كردم.

 ازدواج بدون سنگ‌اندازی
خانواده من و همسرم از نظر تقسیم‌بندی‌های اجتماعی هم گروه بودند؛ به همین خاطر به سرعت با هم صمیمی شدند طوری كه پدرخانمم می‌گفت ما دخترمان را با پسر شما عوض كردیم. هیچ‌كدام سنگی جلوی پای ما نگذاشتند. مهریه هم به میزانی تعیین شد كه من و همسرم روی آن توافق داشتیم.  من و همسرم در همه زمینه‌ها با هم توافق داریم. او مشكلات كاری مرا خیلی خوب درك می‌كند. همسرم مدتی در فرهنگسراهای بانو و شفق گریم درس می‌داد. در ضمن نقاش خوبی هم هست.