کد خبر : 126743 تاریخ : ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۸ دي - 19:18
مسعود رایگان در گفت‌و‌گو با نوآوران: فغان از بی‌عدالتی مسعود رایگان؛ هنرپیشه سینما و بازیگر و کارگردان تئاتر و فارغ‌التحصیل کارگردانی تئاتر از دانشکده هنرهای دراماتیک است.

نوآوران آنلاین- رایگان چند سالی در اروپا و کشور سوئد به بازیگری پرداخت، ولی در سال 1380 به ایران برگشت. نام مسعود رایگان با فیلم «خاموشی دریا» بر سر زبان‌ها افتاد، اما «خیلی دور، خیلی نزدیک» او را به شهرت رساند، به طوری که جایزه جشن‌خانه سینما را برای بازی در این فیلم ازآن خود کرد. وی همچنین کاندیدای دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد در بیست و سومین دوره جشنواره فیلم فجر، برای بازی در این فیلم شده‌است. در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم «برلین منفی ۷» گردید. رایگان هنرپیشگی را از کودکی و با پرده‌خوانی در کارهای پدرش آغاز کرده‌است، بعدها در سال‌های ۱۳۵۱ و ۱۳۵۲ در فیلمی از مرتضی جزایری بازی کرد. در سال‌های ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ با چند برنامه تلویزیونی همکاری کرد و سپس به سوئد رفت. وی علاوه بر تحصیل در مدرسه فیلم سوئد با مراکز اینترنشنال کالچر، فرهنگ ملل و تئاتر شهر، تئاتر ملی، تئاتر اوروبرد، تئاتر القبر همکاری کرد و برنامه‌ای تحت عنوان دست‌های روشن برای شبکه دوم تلویزیون سوئد کارگردانی کرد، همچنین در فیلمی از سوزان اوستن کارگردان «برادران آمادتوس»، تحت عنوان «زندگی خطرناک» بازی کرد و همچنین در چهار مجموعه تلویزیونی در سوئد نقش‌آفرینی کرد. رایگان سال ۱۳۸۰ به دعوت وحید موسائیان به ایران آمد و در فیلم خاموشی دریا بازی کرد. او بار دیگر به دعوت رضا میرکریمی به ایران آمد و در نقش اول فیلم «خیلی دور، خیلی نزدیک» ساخته رضا میرکریمی بازی کرد. این روزها رایگان یک نمایش با نام «لازارو» را در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برده است. او این بار به سراغ یک داستان قدیمی به‌سبک پیکارسک رفته و آن را برای دراماتورژی دستمایه قرار داده است. به همین بهانه با مسعود رایگان گفت‌و‌گو کرده‌ایم.
  آقای رایگان کمی درباره داستان نمایش «لاسارو» و تفاوت‌هایش با رمان «لزاریلو» بگویید.
داستان رمان «لزاریلو» در قرن 15 میلادی اتفاق می‌افتد. در آن دوران همه‌چیز در اسپانیا در قدرتمندترین شکل خود بود. هیچ‌گاه کلیسا و حاکمیت اسپانیا خود را در این حد قدرتمند ندیده بودند. در این زمان اسپانیا درگیر جنگ خارجی و جسته‌وگریخته جنگ‌های داخلی می‌شود. در همین دوران، کریستف کلمب برای تجارت به هند سفر کرده است اما دریا طوفانی می‌شود و او به سواحل السالوادور می‌رسد. زمانی‌که در این کشور از کشتی پیاده می‌شود، همچنان فکر می‌کند به هندوستان رسیده است اما با سرزمینی سرشار از منابع کانی؛ مس، طلا و نقره روبرو می‌شود. او این سرزمین را به خاک‌وخون می‌کشد، روسای قبایل را دستگیر می‌کند و به اسپانیا بازمی‌گردد. به همین دلیل قرن 15 را عصر طلایی اسپانیا می‌دانند. ورود این طلاها و نقره‌ها به اسپانیا باعث بروز بحران اقتصادی در این کشور می‌شود و قیمت اقلام مورد نیاز مردم به ده‌ها برابر افزایش پیدا می‌کنند. در این دوران تنها خاندان سلطنتی، کلیسا و اشراف گرسنه نبودند اما باقی مردم از نجیب‌زادگان گرفته تا تجار و مردم عادی دچار فقر بسیار شدیدی شدند. در این میان طبقه جدید ظهور می‌کند بنام طبقه گدایان. بیشتر سربازها و معلولان جنگ این طبقه را تشکیل می‌دادند. در این دوران است که بچه فروشی رواج پیدا می‌کند و نوکرزادگی به‌وجود می‌آید. داستان نمایش «لزاریلو» از زمانی آغاز می‌شود که قرار است نخستین بچه فروخته شود.
  در اجرا شما چندان عنصر زمان دیده نمی‌شود اما با برخی از المان‌ها بیننده متوجه می‌شود داستان در گذشته‌ای دور اتفاق افتاده است. بااین‌وجود به نظر می‌رسد حرف نمایش یک پدیده ازلی ابدی است و هنوز بحث قدرت و شرایط اقتصادی مردم همان است که بود. کمی درباره کارکرد این نمایش در دوران امروز بگویید.
خاصیت یک اثر ماندگار در همین امر است. این متون حالت ژورنالیستی ندارند چون کار ژورنالیستی در لحظه اتفاق می‌افتد، شاید فردا خبر دیگری برسد و خبر قبلی از اذهان عمومی محو شود. «لزاریلو» یک اثر کلاسیک است و آثار کلاسیک مربوط به تمام زمان‌ها می‌شود؛ داستان «شاه‌لیر»، «هملت»، «اودیپ شهریار» و ... مربوط به تمام زمان‌ها می‌شود و در هر زمانی می‌توان به این آثار رجوع کرد و با اجرایی متفاوت می‌توان آن‌ها را روی صحنه برد. «لزاریلو» در سوئد، آلمان، امریکای لاتین و حتی خود اسپانیا بارها اجرا شده است و می‌شود چون این نمایشنامه محدودیت زمانی و یا جغرافیایی ندارد. «لزاریلو» یک جریان گلوبال است. به‌عنوان‌مثال همین امروز در برزیل کودکان خیابانی بسیار زیادی می‌بینید. در کشور خودمان و سر چهارراه‌ها می‌توانیم این کودکان را ببینیم.
  زمانی‌که مخاطب می‌خواهد وارد سالن شود، با شخصیت‌های نمایش در مواجهه‌ای بی‌کلام قرار می‌گیرد؛ یکی از شخصیت‌ها بروشور کار را پخش می‌کند، دیگری مخاطبان را به سمت صندلی‌ها همراهی و راهنمایی می‌کند و برخی با لبخند یا اخم با مخاطبان مواجه می‌شوند. کمی درباره ایده آغاز کردن نمایش از خارج از سالن بگویید و این تمهید چه میزان سبب می‌شود مخاطبان با کمی اطلاع از منش شخصیت‌ها به سالن پا بگذارند؟
«لزاریلو» یکی از تراژدی‌‌ترین داستان‌هایی است که من تا به امروز دیده و یا حتی خوانده‌ام! به‌قدری تراژدی این نمایش قوی است که ما نمی‌توانیم به‌‌غیر از استفاده از شوخی، به شیوه دیگری نمایش را به مخاطب ارائه دهیم. درنتیجه چاره‌ای نداشتیم مگر این‌که به سمت گروتسک برویم. همچنان لبه تیز و تلخی‌ای که تراژدی دارد در این نمایش خود را نشان می‌دهد اما ما تمهیدی به خرج دادیم که این فشار را برداریم و در بخش دیگری فشار وارد کنیم تا شرایط به‌گونه‌ای پیش نرود که مخاطب ببرد! معنا و مفهوم گروتسک در همین است؛ یعنی از زمانی‌که تماشاگر ما در سالن انتظار حضور پیدا می‌کند، نمایش ما آغاز شده است. دقیقا با این کار، مخاطب با شخصیت‌های نمایش و کاریکاتورهایی که ساخته‌ایم آشنا می‌شود و خود را برای اثری که پیش‌زمینه آن در سالن انتظار به‌وجود آمده است، آماده می‌کند. وقتی مخاطب به سالن نمایش وارد می‌شود، دقیقا برای دیدن نمایش آماده است. درواقع از پیش از آغاز نمایش، یک تاش رنگی به مخاطب داده‌ایم.
  فارغ از شوخی‌ها بخشی از این آرام کردن مخاطب و باز آگاه کردن او بر عهده موسیقی نمایش بود که علی‌سینا رضانیا ساخت و طراحی آن را بر عهده داشت.
کاملا در این زمینه هم تعمد داشتیم. دنیای نمایش دنیایی است که هر علامت، صدا و نگاهی، یک معنا دارد. اگر از بحث نشانه‌شناسی به نمایش توجه کنیم، می‌دانیم نمایش چه نشانه‌هایی را منتقل می‌کند و این نشانه‌ها ما را به کجا می‌برد. بر روی تمام این مسائل بسیار فکر شده است.
  برای موزیسین نمایش هم مکان خاصی را در نظر گرفته بودید که در فضایی همچون اتاق زیرشیروانی نشسته بود و گویی از بالا همه را زیر نظر داشت. آیا موزیسین را به‌نوعی ناظر آگاه در نظر گرفته بودید؟
اظهار نظر شما تا حدی درست است اما خودم نمی‌خواهم در این زمینه حرفی بزنم و این بخش را به تماشاگر و تخیل او سپرده‌ام. اگر خودم دراین‌باره حرف بزنم، کارم ارزش نخواهد داشت.
  معمولا رسم بر این است نمایش‌هایی که اجراهای پایانی آن‌ها با زمان برگزاری جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر هم‌زمان می‌شود، در بخش مهمان جشنواره حضور داشته باشند و اجرای نخست جشنواره با نمایش‌های آن‌ها صورت گیرد. چه شد که شما در این دوره از جشنواره حضور پیدا نکردید؟
رسم بر این است که از نمایش‌هایی که اجراهای آن‌ها با برگزاری جشنواره هم‌زمان می‌شود، از سوی جشنواره دعوت شوند. یا دوستان کم‌لطف هستند و یا آن‌قدر در برگزاری جشنواره ما سراسیمگی و دست‌پاچگی وجود دارد که آن‌ها به مسائل دیگر اصلا فکر نمی‌کنند. این‌که بگویند «یادمان رفت شما اجرا دارید» واقعا دلیل موجهی نیست. چون آن‌ها تصمیم گرفته‌اند سکان‌دار و برگزارکننده جشنواره باشند پس باید به تمام جوانب توجه کنند، مشاورانی در کنارشان حضور داشته باشند و نگاهی جامع به تئاتر داشته باشد. مگر این‌که نگاه آن‌ها نگاهی محفلی بوده باشد. اصلا برای من بودن یا نبودن در جشنواره تئاتر فجر اهمیتی ندارد.
   اما برای اعضای گروه شما که همگی از هنرمندان مطرح عرصه تئاتر هستند، حضور در این رویداد می‌توانست اهمیت داشته باشد.
صد درصد همین‌طور است. بازیگران و عوامل نمایش بسیار زحمت کشیده‌اند. برای لباس و ... بدون هیچ‌گونه پشتیبانی‌ای زحمت کشیده شده است. فغان از این بی‌عدالتی را کجا باید ببرم که برای یک نمایش میلیاردی هزینه می‌شود اما برای نمایشی دیگر هیچ‌گونه پیشتیبانی‌ای وجود ندارد! راه‌حل این معادله کجاست؟! من که اصلا در نمایشم از چهره‌ها استفاده نمی‌کنم؛ رویا تیموریان در این نمایش تنها نقش مشاور من را دارد که مشاوره‌های بسیار خوبی به من می‌دهد. بازیگران نمایش من بسیار زحمت کشیده‌اند اما اصلا دیده نمی‌شوند. حتی زحمت بازیگران تئاتری هم دیده نمی‌شود.