نوآوران آنلاین- تهران در روز اول پاییز، مثل هر سال رنگ و بوی مدرسه به خود گرفته بود. تماشای منظره رفت و آمد دانشآموزانی که پیاده یا سواره، با دوستان یا خانواده راهی مدرسه بودند، خاطره روز اول مدرسه را در ذهن همه بزرگترها زنده میکرد، اما بدون شک خاطره تلخ حضور در دادگاه به جای نشستن پشت نیمکت کلاس در ذهن همه بچههایی خواهد ماند که به همراه پدر و مادرهایشان پا به دادگاههای خانواده گذاشته بودند.
زن و شوهری به همراه دختر نوجوانشان پشت در دادگاه خانواده و روی نیمکت نشسته بودند و با یک خانم وکیل صحبت میکردند. از حرفهایشان میشد فهمید که زن و مرد با وجود اختلافات زیاد همچنان با هم در یک خانه زندگی میکنند، مسائل میان آنها شامل توهین به هم، کتک زدن و کتک خوردن، شکستن اثاثیه خانه و مواردی از این دست است.
با این حال هیچ کدام تقاضای طلاق نداشتند، چرا که مرد توان پرداخت مهریه نداشت و زن از آبروریزی نزد فامیل میترسید. در این میان دخترشان که شاگرد ممتازی بود باید سال آینده برای کنکور آماده میشد. آنچه آنها را به دادگاه کشانده بود نپرداختن هزینه زندگی و نفقه بود. دختر نوجوان تصمیم گرفته بود خودش به دادگاه بیاید تا از قاضی بخواهد فکری به حال خانواده کند.
پس از آنکه خانواده سه نفره وارد دادگاه شدند قاضی «غلامرضا احمدی» از دختر خواست بیرون منتظر بماند و سپس به زن و شوهر گفت:«اگر شما یک مجسمه طلا هم وزن و اندازه این دختر داشته باشید، مطمئن هستم آن را در یک جای مناسب خانه قرار میدهید و هر روز مراقبش هستید تا روی آن گنج غباری ننشیند، خط و خش به آن نیفتد و همیشه در بهترین وضعیت بماند.
حالا تصور کنید این دختر بزرگترین گنج و همان مجسمه طلای خالص شماست. آیا باز هم رفتاری پیش میگیرید که او آسیب ببیند؟»
زن و شوهر به فکر فرو رفتند و چند لحظه بعد هر یک سعی کرد دیگری را مقصر قلمداد کند. صدای بحث و دعوای آنها نه برای قاضی تازگی داشت و نه برای دختری که بیرون پشت در منتظر بود تا صدایش کنند. با این حال قاضی با زن و شوهر صحبت کرد و از آنها خواست که دست از لجبازی علیه همدیگر بردارند.
از مرد هم قول گرفت از هزینه تحصیل دخترشان شانه خالی نکند و او را بهانه فشار بر همسرش قرار ندهد. بعد از آن دختر را به داخل دادگاه فراخواند و بعد از شنیدن حرفهایش به او توصیه کرد فردا صبح بر سر کلاس درس خود حاضر شود.