سرویس اجتماعی
نوآوران آنلاین- آن روز، هردو پایش را توی یک کفش کرده بود که باید ماشینمان را بفروشیم و یک ماشین صفرکیلومتر قسطی بخریم. هرچه میگفتم نمیتوانم قسط بدهم فایدهای نداشت. او نمیفهمید چه میگویم. بغض کرده بودم و دلم می خواست بنشینم و یک دل سیر گریه کنم. از خانه بیرون زدم ؛ در حال رانندگی بودم که او با یک پیامک تحقیرآمیز قلبم را به آتش کشید. نوشته بود: «تو لیاقت مرا نداری.». گوشی را قطع کردم و به راه خودم ادامه دادم. زیر لب به او بد و بیراه میگفتم که نگاه خانمی جوان توجه مرا به خودش جلب کرد. کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود. ناخودآگاه پدال ترمز را فشار دادم. در حالی که لبخندی بر چهره داشت، در ماشین را باز کرد و کنارم نشست. بیمقدمه از تلخیهای روزگار گلایه کرد. من هم که دنبال دو گوش مفت و مجانی میگشتم سفرۀ دلم را بازکردم. زن جوان یک لحظه چشمانش پر اشک شد. میگفت بچهاش مریض است و پول دارو ندارد. چون ادعا میکرد مطلقه است، دلم برایش سوخت. مقداری پول به او دادم و شمارۀ تلفنم را گرفت تا این مبلغ را به من برگرداند. به این ترتیب، ارتباط ما در تلگرام برقرار شد. چند روز بعد، پیام داد که فردی برایش ایجاد مزاحمت میکند. من با فرد مزاحم، که گویا قبلا با این زن ازدواج موقت کرده بود، درگیر شدم و برای خودم ماجرا درست کردم. کارمان به کلانتری کشید و موضوع ارتباط یکیدو روزهام با زن جوان لو رفت. حالا او هم شاکی شده است و میگوید قصد اغفالش را داشتهام چون درصدد ازدواج رسمی با آن مرد بوده است. زن جوان میگوید پولی بدهم تا رضایت بدهد. همسرم فهمیده است ماجرا از چه قرار است. او هم بهانه دستش آمده است تا شخصیتم را له کند.